بازبر دیوار دل بی همزبان چسبیده ام

بازبر دیوار دل بی همزبان چسبیده ام

 

بار دیگر من ندیدم یار خود ،غم دیده ام

 

از برای او همه عمرم بدادم برعبث

 

باز من بر اینهمه دلساد گی خندیده ام

 

از برای او چه ها کردم؟ چه شبها ماند ه ام

 

حرف حق را من نگفته.بس که من خوابیده ام

 

بر ده ام دل را به او، دامن کشان تا هر کجا

 

با غمش غمگین همی،با شوق او خند ید ه ام

 

من برایش عاشقی کردم ،نگفتم یک نفس

 

نیستی عاشق چرا؟گر در نهان گریید ه ام

 

در نبودش سینه را از هجر او آتش زدم

 

لیک میبینم که من،تنها به سر چرخیده ام

 

از برای یک مگس ،روزی بسان عنکبوت

 

تارها  بردست  و پای خویشتن  پیجیده ام

 

عارفی گفتا چه داری آرزو؟گفتم سکوت

 

معنی صد جمله را ،در یک سخن پیچیده ام

 

لفظ  و معنا را به هم ، با نکته سنجیها زدم

 

اهل دل دانند چه گویم،بس که من سنجیده ام

 

 

شعر از شاعر سعید غمخوار






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی