عمر من رفت

عمر من رفت و ولی دلدار ما دانا نشد



یاسمن خشکید  اما او دلش با ما نشد



با من از احساس زیبا و شقایق ها سرود



او مرا مجنون خود کرد و خودش لیلا نشد


من گرفتارش شدم در حلقه ی زلفش ولی



یار افسونکار ما در حلقه ی ما جا نشد



چشم گریان مرا دید و نگاهی هم نکرد



چشم ما در خاطر ِ اولحظه ای زیبا نشد



یار ما هر ساز می دانست ولی آن دلفریب



هیچوقت با ساز ما رقصی نکرد و پا نشد



همچو شمعی سوختم در بزم تاریکش ولی



او برا ی شعله ام پروانه ای تنها  نشد



عمر من در سایه ی طنازی جانان گذشت



جان من رفت و ولی دلدار ما شیدا  نشد

 

شعر از شاعر سعید غمخوار






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی